کد مطلب:53196 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159
سرانجام عبدالله در صفین شهید شد، او لحظات آخر عمرش را می گذرانید، و فقط رمقی در جان داشت، ناگاه اسود بن طهمان خزاعی در حال احتضار وی را شناخته و به كنارش آمد و گفت: خدا تو را رحمت كند، اگر می توانستم تو را از مهلكه نجات می دادم، و یا همراه تو شهید می شدم، ولی چه كنم دستم كوتاه است... اگر وصیتی داری به من بگو. «عبدالله» زبان بگشود و بگو. «اوصیك بتقوی الله، وان تناصح امیرالمؤمنین، و تقابل معه حتی یظهر الحق او تلحق بالله، و ابلغ امیرالمؤمنین عنی السلام...» سفارش من به تو پس از پرهیزكاری این است كه: خیر خواه امیرالمؤمنین باشی، و در كنار او با دشمنش بجنگی، تا خداوند حق را پیروز كند، و یا در این مسیر تو به شهادت برسی، سلام مرا به مولایم امیرالمؤمنین برسان... چون علی از شهادت عبدالله بدیل آگاه گشت، برای وی استرحام نموده و از نقش وی قدردانی كرد.[1] .
شخص دیگری به نام عبدالله بدیل از افسران ارشد آن حضرت در جنگ صفین حضور داشت، وی در اكثر حمله ها فرماندهی سپاهیان حق را به عهده گرفته، و بر دشمن كور دل و ستمگر می تاخت و آن چنان شجاعت ها نشان می داد كه معاویه و سپاهش را مرعوب می ساخت!